دوبارگی

و داستانی که -هنوز- ادامه دارد.

دوبارگی

و داستانی که -هنوز- ادامه دارد.

۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

شرح حال

شنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۳۶ ق.ظ

این روز ها من آدم پیام چک نکردنم، آدم درس نخواندن و پشت گوش انداختن نوشتن هایی که باید، آدم ول کردن فرانسه خواندن. آدمی که می‌تواند وقت مشاور رفتنش را کنسل کند، زمانشش را با کارهایی که اولویت ندارد پر کند و به اینکه کارهای الانش دو هفته ی بعد چه نتیجه ای میدهند فکر نکند.

 این روزها من یک چنین آدمی هستم :)

  • متغیر نیمه مستقل

Day 4: places you want to visit

دوشنبه, ۲ فروردين ۱۴۰۰، ۰۲:۵۶ ق.ظ

دلم میخواهد در زندگی ام حداقل یک بار به بوسنی و هرزگوین سفر کنم و آنجا را ببینم. نه به خاطر اینکه کشور زیبایی است، یا جاذبه ی گردشگری خاصی دارد، بلکه به این دلیل که من آنجا متولد شده ام. در شهر سارایوو. شاید برایتان عجیب باشد که آخر این همه جا، آدم چرا باید در بوسنی و هرزگوین به دنیا بیاید؟ ولی خب تقدیر برای من اینگونه رقم خورده و راستش را بخواهیم هضمش هنوز برای خودم هم کمی سخت است :))

به خاطر دارم زمانی را که حتی دلم میخواست در آنجا به دانشگاه بروم! نمیدانم سطح علمی اش چگونه است، ولی بعید نمیدانم که از سطح دانشگاه خودمان بالاتر باشد یا حداقل پایین تر نباشد!

 

 

 

نمیدانم علاقه به زادگاه با انسان متولد می‌شود یا علاقه ای عارضی ست و انسان در طول زمان باور می‌کند که خاکی که در آن متولد شده برایش عزیز است، منتها من در سال های کودکی ام دوگانگی جالبی را تجربه کردم و بی آنکه از بوسنی خاطره ای داشته باشم یا حتی تعریف خاصی از آنجا شنیده باشم، محبتی در دل خود نسبت به آن احساس میکردم و حس میکردم بی وفایی است اگر کمی هم خودم را متعلق به آنجا ندانم :))) حتی به یاد دارم در عالم بچگی یک بار که تیم ملی فوتبال مان با بوسنی بازی داشت، با تمام فوتبالی نبودنم احساس مادری را داشتم که به تماشای رقابت میان دو فرزندش نشسته است و درست نیست اگر راضی به باخت یکی از آنها باشد...خلاصه که هنوز ریشه ی آن علاقه را نیافته ام. در حال حاضر عشق به وطن برای من معنی متفاوتی پیدا کرده و تمام علاقه ام به ایران از آن روست که آن را مانند خاکی میدانم که پذیرای بذر ارزشمند تمدن اسلامی شده است و میتواند بستری باشد که این دانه در آن ببالد و این خاک هم از قِبل آن غنی شود. البته به نظرم این بذر در مرحله ی جوانه است و هنوز راه زیادی دارد تا معنای واقعی پسوند اسلامی در ترکیب جمهوری اسلامی ایران محقق شود، منتها اگر روزی این پسوند و این جهت حرکتی از کشورم برداشته شود، کاملا میتوانم دل از او برکنده و مهر ازو بردارم و چه بسا که بر جای دیگر افکنم* :)

 

 

 

* گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر

آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم

 

مسعود سعد سلمان

 

  • متغیر نیمه مستقل

Day 3: a memory

يكشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۳۶ ق.ظ

نمی دانم چرا سه روزی که در حال مرور کردن زندگی ام بودم، یک صحنه از روزهایی که با هم داشتیم مدام جلوی چشمم می آمد. تصویر یک روز خیییلی سرد زمستانی، برفی که نم نم میبارید، یک ایستگاه اتوبوس که -تنها- من و توی یخ زده را روی صندلی هایش جا داده بود، منو تویی که هم زمان که در حال یخ زدن از سرما بودیم، در دست هایی که دیگر حسشان نمی کردیم لیوان های بزرگ شیر پسته شکلاتمان را گرفته بودیم و سر خوشانه شیر پسته میخوردیم و بی توجه به آدم هایی که با عجله از نزدیکمان می گذشتند و نگاهی از سر تاسف به سمتمان می انداختند ، به بیهوده گویی هایی که فقط خودمان معنی شان را می دانستیم، می خندیدیم... مزه ی آن شیر پسته شکلات، از معدود مزه هایی ست که از رابطه ام با تو زیر زبانم مانده. راستش را بخواهی مدت زیادیست که برایم تبدیل شده ای به somebody that I used to know... همچنان که من برای تو.

از آن تولد تو چند سال می‌گذرد، و من الان نه از حال و هوایت خبر دارم و نه میدانم چه میکنی و کجایی، و با اینکه رابطه ام با تو و حسی که با تو تجربه اش کردم هرگز برایم تکرار نشد، اما حتی دیگر خاطره هایت برایم حسی ندارند. اگر بزند و اتفاقی یاد یکی از خاطره هایمان بیفتم، احساسش به این می ماند که در حال تماشای خاطرات یک نفر دیگر هستم. حس عجیبی ست.

درست است که تک تک احساساتی که آن روزها تجربه شان کردم برایم نمانده اند، اما برآیند کلی رابطه کار خودش را کرد، و من یاد گرفتم، و بزرگ شدم، و سرد! و دانستم که حتی رابطه هایی که به نظر می رسد تا ابد ادامه خواهند داشت، تنها خداست که از فردایشان آگاه است.. توی سیستم عکس هایی دارم که ثابت میکنند تو مرا در زندگی ات «همیشگی» تصور میکردی، و من تو را. من یاد گرفتم که آدم ها می توانند همیشگی هایشان را، و باورشان به عشق را از دست بدهند و زنده بمانند. و این درسی است که از رابطه ام با تو گرفتم، و بابتش از خدا متشکرم :)

 

  • متغیر نیمه مستقل

.

يكشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۰۱ ق.ظ

دلم میخواست دلیل ننوشتنم در این چند روز، یک فراموش کردن ساده می‌بود. اما از روز سوم چالش، که موضوعش «یک خاطره» بود و باید حدود یک هفته پیش نوشته میشد، تا سه چهار روز بعدش، مدام در حال زیر و رو کردن خاطراتم بودم تا خاطره ای بیابم که مناسب نوشتن باشد. حتی کلی در این باره فکر کردم که آیا باید از بهترین خاطره ها باشد؟ یا خاطره ای که برایم عبرت آموز بوده؟ و یا... و پس از آنکه به نتیجه نرسیدم، کلا بیخیال نوشتن شدم، و اینگونه غیر از خودم، سایه را هم خودم ناامید کردم... کلا دیگر در ناامید کردن آدم ها خبره شده ام. این که آدم به این حال برسد که :« مهم نیست انجام چه کاری را به چه کسی قول میدهی و چقدر در انجام آن مصممی، به هر حال نمی توانی انجامش بدهی!» خیلی بد و فلج کننده است، خیلی!

  • متغیر نیمه مستقل