دلم میخواهد در زندگی ام حداقل یک بار به بوسنی و هرزگوین سفر کنم و آنجا را ببینم. نه به خاطر اینکه کشور زیبایی است، یا جاذبه ی گردشگری خاصی دارد، بلکه به این دلیل که من آنجا متولد شده ام. در شهر سارایوو. شاید برایتان عجیب باشد که آخر این همه جا، آدم چرا باید در بوسنی و هرزگوین به دنیا بیاید؟ ولی خب تقدیر برای من اینگونه رقم خورده و راستش را بخواهیم هضمش هنوز برای خودم هم کمی سخت است :))
به خاطر دارم زمانی را که حتی دلم میخواست در آنجا به دانشگاه بروم! نمیدانم سطح علمی اش چگونه است، ولی بعید نمیدانم که از سطح دانشگاه خودمان بالاتر باشد یا حداقل پایین تر نباشد!
نمیدانم علاقه به زادگاه با انسان متولد میشود یا علاقه ای عارضی ست و انسان در طول زمان باور میکند که خاکی که در آن متولد شده برایش عزیز است، منتها من در سال های کودکی ام دوگانگی جالبی را تجربه کردم و بی آنکه از بوسنی خاطره ای داشته باشم یا حتی تعریف خاصی از آنجا شنیده باشم، محبتی در دل خود نسبت به آن احساس میکردم و حس میکردم بی وفایی است اگر کمی هم خودم را متعلق به آنجا ندانم :))) حتی به یاد دارم در عالم بچگی یک بار که تیم ملی فوتبال مان با بوسنی بازی داشت، با تمام فوتبالی نبودنم احساس مادری را داشتم که به تماشای رقابت میان دو فرزندش نشسته است و درست نیست اگر راضی به باخت یکی از آنها باشد...خلاصه که هنوز ریشه ی آن علاقه را نیافته ام. در حال حاضر عشق به وطن برای من معنی متفاوتی پیدا کرده و تمام علاقه ام به ایران از آن روست که آن را مانند خاکی میدانم که پذیرای بذر ارزشمند تمدن اسلامی شده است و میتواند بستری باشد که این دانه در آن ببالد و این خاک هم از قِبل آن غنی شود. البته به نظرم این بذر در مرحله ی جوانه است و هنوز راه زیادی دارد تا معنای واقعی پسوند اسلامی در ترکیب جمهوری اسلامی ایران محقق شود، منتها اگر روزی این پسوند و این جهت حرکتی از کشورم برداشته شود، کاملا میتوانم دل از او برکنده و مهر ازو بردارم و چه بسا که بر جای دیگر افکنم* :)
* گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم
مسعود سعد سلمان