دوبارگی

و داستانی که -هنوز- ادامه دارد.

دوبارگی

و داستانی که -هنوز- ادامه دارد.

۷ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

مبارک

پنجشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۹، ۰۲:۰۸ ق.ظ

تولدت مبارک ِ مایی که تو را در زندگی مان داریم عزیز من :)

 

*شاید که حجم محبت ریخته شده در درونش را تاب نیاورد، لذا خودش را گرفت و سفتی کرد :))) 

** اگر دلیلی برای توجیه مزه ی ناخوبش یافتم متعاقبا اعلام میکنم. :دی

  • متغیر نیمه مستقل

دهِ دهِ نود و نه

پنجشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۹، ۰۲:۰۱ ق.ظ

هرچه خستگی تلاش کرد به زودتر خوابیدن وسوسه ام کند، امروز در نظرم حیف تر از آن آمد که ثبت نشود.

 

 

 

-نیکی آمد. دلم کلی خواست همین فردا بچه دار شوم، اگر قرار است دختر باشد و آنقدر خواستنی. (حقیقتا ماشاءالله، لا قوه الا بالله العلی العظیم!) 

- تعجب و ذوق کردن آدم هایی که از پنج سالگی ات تو را ندیده اند و واکنش هایشان(و البته تحسین کردنشان تو را) خیلی بامزه است.

- امروز پای داستان زندگی چند نفری بودم که زندگی های بسیار پر ماجرایی را زیسته بودند. چقدر میتواند فرق کند تجربه های آدم ها باهم. خیلی جالب است که قسمت در جایی آدم ها را کنار هم قرار می دهد و بعد در ادامه برایشان مسیر هایی رقم میزند که هیچ ربطی به هم ندارند. آخرش یکی می‌شود مادر پنج تا بچه، و دیگری میشود استاد دانشگاهی در ایتالیا 

- به دوستی چهل ساله تان (که پایدار ماناد) غبطه خوردم. بیش از پیش متوجه شدم که عـــجب سرمایه ای ست دوست خوب. (و الهی شکر :) ) کاش خدا به رابطه های خوب مان طول عمر با عزت عطا کند! :))

از همه قشنگ ترش آنجایی بود که گفتی:« کنار تو اصلا احساس نمیکنم پنجاه و اندی ساله ام :) »

- کاش هیچ دو نفری «مجبور» به ادامه ی زندگی باهم نشوند. کاش هیچ بچه ای دلیل/بهانه ی ادامه پیدا کردن یک زندگی فرسایشی نشود. کاش آدم ها بفهمند گاهی آسیب یک رابطه ی خراب و فروپاشیده برای فرزندشان به مراتب بیشتر از آسیب فرزند طلاق بودن است.

- دلآرام از تجربه های جذاب مسافرت هایش گفت. و از تفاوت ها. چقدر زیباست که فرهنگ دینی-ملی مان انقدر گرم و محبت آمیز است. چقدر خوب است که بغل کردن در فرهنگمان به رسمیت شناخته شده است :) با وجود تمام بدی ها، چقدر خودمان را دوست دارم! (و چقدر دلم برای در آغوش کشیدن بی دغدغه ی آدم ها تنگ شده است. لعنت بر تو کرونا :( )

- انگار از زبان من سخن میگفتی وقتی که از دلایل ناراحتی های روحی ات حرف میزدی... چقدر میفهمم آن حس گناهت را. و تو چقدر سختی کشیده ای عزیز من... 

- خاله شهرزاد ید طولایی دارد در بهم رساندن آدم ها :)) کاش اگر خیر است این دوتا هم با واسطه گری او به سامانی برسند!

- حقیقتا درود بر فاطمه خانم با آن قوت تشخیص و توان انتخابش! 

- در آخر، کاش قبل از اینکه این جمع پراکنده شوند و هرکدامشان برگردند یک ور دنیا سر زندگی هایشان، فرصت شود و دوباره دور هم جمع شویم...

  • متغیر نیمه مستقل

برسد به دست «تو»

شنبه, ۶ دی ۱۳۹۹، ۰۹:۴۱ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۶ دی ۹۹ ، ۰۹:۴۱
  • متغیر نیمه مستقل

حیف

شنبه, ۶ دی ۱۳۹۹، ۰۹:۲۸ ق.ظ

«گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را»

 

منتها نه راهو بلد بودم نه جون تو پاهام بود...

  • متغیر نیمه مستقل

مادر

شنبه, ۶ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۳۱ ق.ظ

شمایی که واژه ی عام مادر بهتان اطلاق خاص میشد، دلمان برایتان، و برای شعر هایی که می خواندید و تصرفات نمکینی که در آنها میکردید، و برای ذکر گفتن ها و نماز خواندن هایتان، و برای آن حجم وسیع راضی بودنتان تنگ شده!

جایتان که آن بالاها خوب شده، نکند ما پایینی ها که جایمان خوب نیست را از یاد ببرید ها!

 

 

*نهایت لطف خواننده ی این پست است اگر مادر بزرگ بنده را به فاتحه ای مهمان کند :) 

  • متغیر نیمه مستقل

به قول شاعر

شنبه, ۶ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۲۱ ق.ظ

چه حرف ها که درونم نگفته می ماند

خوشا به حال شمایی که شاعری(/نویسندگی) بلدید...

 

 

 

 

 

  • متغیر نیمه مستقل

انگشت لای زخم

جمعه, ۵ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۵۶ ب.ظ

ولی خانم صاد!

این تکلیف آخرتان عجب دشوار است...

  • متغیر نیمه مستقل