دوبارگی

و داستانی که -هنوز- ادامه دارد.

دوبارگی

و داستانی که -هنوز- ادامه دارد.

آغازیه

شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۹، ۰۵:۰۸ ق.ظ

امشب چیزی عجیب در درونم مرا برآن داشت تا تصمیمی که سال ها بنای گرفتنش را داشتم بگیرم. سال ها دوست داشتم بنویسم، و مدام بنویسم، و خوب، و چون هرگز به جمع بین این سه دست نمی یافتم و خصوصا فقدان سومی همیشه بیش از آنچه باید در نظرم جلوه می کرد تا امشب از آن طفره میرفتم‌. نمیدانم امشب در من چه خبر شد که با وجود کسری خواب قابل توجه و خستگی روز پرکار و شلوغی که پشت سر گذاشته بودم شدیدا به این سو کشیده شدم و حالا حتی سرعت کندم در تایپ کردن و اشتباهات تایپی فراوانم (که علت های زیادی دارند، از جمله مدت طولانی طی شده از زمانی که دیگر ده انگشتی تایپ نکرده ام، و عادت نداشتن به کیبورد لپ تاب و اینکه اصلا من هرگز تایپیست خوبی نبوده ام!) هم نمیتواند مرا از نوشتن بازدارد. هرچه که هست، بسیار خرسندم از هجوم ناگهانی این انرژی با آن منبع نامعلومش!

تا امروز بارها تا دم وبلاگ زدن که برایم به منزله ی ایجاد قراری میان من و خودم برای نوشتن بود، آمده بودم، اما معمولا همان ابتدا در مرحله ی انتخاب عنوانی که حقیقتا مناسب باشد، آن کمال گرایی موذی همیشگی، تلاشم را در نطفه خفه میکرد...اما امشب به لطف آن نیروی قدرتمند درونی، ناگهان حس کردم عمیقا دلم میخواهد دوباره خوب باشم. و دوباره بنویسم. و اصلا دوباره باشم. این بود وجه تسمیه ی وبلاگ و چقدر هم که دوستش دارم با همه ی من درآوردی و نامانوس بودنش! غیر از آن، این کلمه برایم «دوپارگی» را هم تداعی می کند، و دوست دارم امشب آن نقطه عطف قراردادی ای باشد که زندگی قبل و بعدم را به دو قسمت تقسیم میکند...شاید مسخره به نظر برسد و هرگز کسی فکر نکند که شروع نوشتن حتی با فرض مستمر بودنش بتواند اتفاق مهمی در زندگی کسی باشد؛ اما برای من نوشتن فقط نوشتن نیست، بلکه راهی برای رسیدن به نظم ذهنی و آرامش درونیست، و اینجا منتشر کردن نوشته هایم بدون توجه به میزان خوب یا بد بودنشان راهیست برای مبارزه با پرفکشنیزم فلج کننده ام،‌ و شاید از همه مهمتر اینکه با مداوم نویسی مدرکی برای خودم دست و پا خواهم کرد که ثابت می کند آدم با اراده ای هستم!

امیدوارم امشب آن شب موعود باشد :) البته اگر هنوز بتوان آن را شب به حساب آورد! امروز با اینکه اول فروردین نیست و من دو هفته پیش فرصت آن شروع طوفانی را از دست دادم، اما جای شکرش باقیست که شنبه است و دست کم می توانم یکی دوتایی از آن «از شنبه» هایم را از امروز شروع کنم. و کاش غسل توبه ای که کردم قبول شده باشد...

امیدوارم این وبلاگ همچنین بهانه ای شود برای ثبت وقایع این یک سال_ واقعا یک سال گذشت؟!_ که حکیمان گفتند بنویس! و خامی کردم و ننوشتم...

 

با آن که همیشه برای شروع های زندگیم نیاز داشتم روزم را از صبح زود شروع کنم و با اینکه الان ساعت حدودا 5 صبح است و با این حجم از خستگی حداقل تا ظهر خواهم خوابید، ولی باز هم خدا را شکر اصلا حس از دست دادن روز و در نتیجه لزوم موکول کردن شروع به روزی مناسب تر را ندارم. و به گمانم این تمیزی دلچسب خانه که به لطف مهمانی دلچسب تر امروز حاصل شد هم بی تاثیر نباشد :)

 

  • متغیر نیمه مستقل

نظرات (۱)

ساقیا آمدنت خیر و مبارک باشد [ :))) ]

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی