دوبارگی

و داستانی که -هنوز- ادامه دارد.

دوبارگی

و داستانی که -هنوز- ادامه دارد.

برخلاف معمول

سه شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۹، ۰۹:۵۵ ق.ظ

دیشب اشتباهی عمدی کردم و با این استدلال که این طور نوشتن در حال خستگی هیچ فایده ای ندارد، ننوشتم. از کرده ام پشیمانم اما اتفاقی که افتاد این بود که فهمیدم باید زمان نوشتنم را از شب قبل از خواب به صبح بعد از بیداری تغییر دهم. 

صبح مطالعه ی مطلبی درباره صفحات صبحگاهی در سایت آقای کلانتری مرا به این نتیجه رساند که برای ایجاد بهبود واقعی در توانایی های نوشتن باید از ابزاری غیر از این وبلاگ استفاده کنم، به این دلایل:

-من آدم منتشر کردن پریشان نویسی هایم نیستم. اصلا دلیلی هم ندارد.

-توصیه شده این هر روز نویسی روی کاغذ اتفاق بیفتد.

-در نوشتن آزاد باید هر روز به مقدار مشخصی بنویسم و در واقع کمیت بیشتر از کیفیت اهمیت دارد. اما در وبلاگ نویسی این کار برای من قابل انجام نیست.

امیدوارم این تصمیم از آنهایی نباشد که قرار است تبدیل به سنگ بزرگی برای نزدن شوند. نمی دانم چرا ندایی در درونم دائم اصرار دارد به من بقبولاند که کار درستی نمیکنم و از بین منظم نوشتن در وبلاگ و تمرین نوشتن آزاد روزانه باید یکی را انتخاب کنم.باید به او بگویم که دلم نمیخواهد و بهتر است ساکت شود.

این فرصت تعطیلی دارد خوش میگذرد. منتها عیبش این است که مدت هاست از دیدن دوستان محروم شده ایم. مخصوصا دلم لک زده که با رفیق جان برویم سوره ی مهر گردی کنیم و از آن شیک توت فرنگی هایش نوش جان کنیم.

چیزهای جدید زیادی پیدا کرده ام که دوست دارم برایشان وقت بگذارم. از کتاب خواندن و یاد گرفتن در دهکده زبان و دوباره شروع کردن دوره ی فرانسه در دولینگو گرفته تا یاد گرفتن غذا ها و دسر های جدید و یک عالمه ورزش کردن و کتاب خواندن و نوشتن.

این استراحت اجباری که ناگهان به زندگی ام دادم باعث شد کمی درباره درست بودن روند قبلی زندگی ام دچار تردید شوم. البته تقریبا هرگز شکی در ایراد داشتن آن نداشتم ولی الان دارم جدی تر به این فکر می کنم که واقعا دانشگاه چقدر بی رحمانه در حال تباه کردن زندگی من است. کاش بتوانم کاری جدی در این باره انجام دهم. باید بیشتر درباره اش فکر کنم.

سوزاندن قورمه سبزی یکشنبه درس های زیادی به من داد. یادآوری اینکه به معنی کلمه و نه شعارگونه از اشتباهات درس بگیرم. اینکه تدبیر نهایی امور به دست من نیست. اینکه نیت را خالص باید کرد. اینکه به طور جدی گذراندن یک دوره ی مدیریت بحران را در دستور کار قرار دهم :)))

مهم ترین درس را از قورمه سبزی خوشمزه ای گرفتم که مامان با گوشت های نجات یافته و احیا شده پخت. اینکه در برابر این فکر مقاومت نکنم که حتی در بدترین شرایط هم همه چیز قابل درست شدن است .و زندگی قبلی ام دیگر از آن گوشت های سوخته که از دست رفته تر نیست!

 

  • متغیر نیمه مستقل

نظرات (۲)

This post is my favorite one :)

نه اشتباه نکن. آب هندوانه ها دیگر در راس امور قرار میگیرند.

فکر میکنم تنها کسانی که بعد از تعطیلی ها همچنان دانشگاه را دلتنگ نمی شوند، منو تو باشیم.

لازم نیست که بگویم «آره میفهممم» ؟

اصلا درستش این است که گوشت قرمه سبزی یک بار بسوزد.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی